* سلام اسماعیل سرخ
حەیفە کوێستان بەو سەرە بەرزانەوە هەر تەم نەبێ
ئەو تەمە پیرۆزە، سایەی لەو سەرانە کەم نەبێ “هێدی”
مجموعه رشته کوه های ” چل چه مه” که نزدیک به ده قله ۳۰۰۰ متر و بلندتر را تا ۳۲۰۰ متری را در خود جای داده است. در ۷۰ کیلومتری جنوب غربی دیواندره واقع است. که به برکت زمستان های طولانی کردستان در یال و دره ها، برف های سترگی را در خود جای می دهد، که بزرگترین منبع آب یا ذخیره گاه آب در ایران می باشد. هرچند بارها و در همه فصل ها کوه نوردی را ” در چل چه مه ” تجربه کرده ایم ، اما باز همه چیز برایمان تازه، همچون خانه مطبوعی، در اندیشه رویایی که از مدت ها پیش دل بسته مان کرده است، و اینک ناگهان به نحوه شگرفی به واقعیت پیوسته بود، به رویمان لبخند می زد. در این سرزمینی که در آن زیاد رنج دیده ایم اما باز دلبسته مان کرده است. همه چیز این کوه و دمن سرشار از خاطرات، از این یال و قلل بسی کاروان ها گذشته اند. ردپای کاروان، همین جا (قەبرە دۆمە) است، یادگاری از جاف ها، همان جا مکمن (شەم و شەم زین) دو عاشق دلداده در ییلاق های “چل چه مه”، که در زیر مژگان خمیده و پژه گرفته روزگار آن ها هم به همدیگر نرسیده و در زیر خاک سرد آرام گرفتند.، و مانند افق های دور دست در تیرگی فرو رفتند. و گذر زمان آن ها را هم به باد خاموشی و فراموشی سپرد. عجیب بود در این زندگی چه کوتاه و چه بسا غم و سختی در بر داشت. در این یادآوری ها غالبا” اندیشه هایمان ما را با زندگی و کوهستان پیوند می دهد. در همین جایگاه کوهستان، گذشتگان گویی از ورای دود و دمه ی خاکستری رنگی به نظر می آیند. گویی این ملت جوانی و سال های خوشی را با بی میلی به یاد می آورد. هر چند با گذشت زمان از حدت افتاده و محو شده، ولی یاد ” شیخ حسن مولاناوا” که در همین یال و دمن ” چل چه مه ” به سال ۱۰۷۳ قمری به دنیا آمد، عارفی وارسته و ستاره شناس که چه عاشقانه می سراید. با یقین روزافزون غزل هایش آهسته با ما گفتگو می کنند و همچون روشنایی سپیده در پس تارک دوردست کوهستان قلب ما را شعله ور می سازد . و با فروغ برف گون، غزل و شعر و کوهستان را ارمغان می بخشد.
تا بر کمر آن زلف چلیپای تو پیوست/ عاشق خم زنار، اطاعت به کمر بست
تاب سر زلفین تو دامی است که هر کس/ در حلقه آن بند شد آنجا ز خطر رست
تیر مژه ات جان کسی را چو هدف ساخت/ پیش از زدن، ازشوق تو از روزن تن جست
تیمار کن این دل شده بیمار غمت را/ ز آبی که خضر گر بچشد مست شود مست
تربتگه من ساز، قدم گاه پس از مرگ/ که احیا شده در دامن آن لطف زنم دست
تشبیه تو با حور و پری سخت محال است/ کز جان به جهان گر نگری فرق بسی هست
تا گشت زمین از فر رخسار تو تابان / بازار مه چرخ برین برزده بشکست
حال نوبت دختران و پسران و جوانان ما است، که از پیکرهای این بزرگان و پویایی افکار نیاکان پله ای برای خود سازند و پیش بروند. هنر کوهنوردی به زیبایی و شخصیت ناپایدار بقای معجزه آسا می بخشد، دیگر اینکه واقعیتی غیر مشخص را با مفهومی روشنگر بقا می بخشد. توانایی و قدرت و امکان آن از برکت عشق و درنوردیدن مرزهای تازه و گام های نو به دست می آید. از برکت همین عشق است که عرق ریختن و تلاش را در وجود و بن مایه هر کوهنور دل بسته می یابد. و کششی که هرگز خستگی نمی شناسد و قدمی به سوی شناخت همه اشکال تازه زندگی و ناشناخته ها.
قله “شاه نشین” با ۳۱۷۱ متر موقرانه بر تارک “چل چه مه” خاموشانه دست برادرانش قله “گاوەلان” و “قۆڵی زڵێخا” را می گیرد و سر بر آسمان می ساید. بر سواران و راهوران و فرزندان خود پند و اندرزی: (برا لە لای برا بێ / قەزا لە کن خودا بێ).
صدای زیر و خوشایند قله شاه نشین است، که سرگذشت فردای ما را رقم می زند: دست همدیگر را بگیرید/ همدیگر را جا نگذارید/ زمستان ها بی رحم است.! این سرود کوهستان است بر سینه ستبر خود. در این کوهستان برافراشته به غیر از آرامش دوست نداریم به چیزی بیندیشیم جز غرش یکنواخت و نیرومند برفاب ها، که نوید زندگی و روزی پایین دشت ها باشد.
کودکی خود را به یاد می آورم. فکر می کردم در زادگاهم “عزیز کند” در دامنه ” کوه ترغه”، قله ترغه آخر دنیاست و بعد از آن دنیای دیگری نیست، حال که می بینم به چشم دنیا دلان دنیا چه بزرگ است، در پس آن قله ها، دنیای دیگر وجود دارد. وجودمان در “چل چه مه ” پرواز گونه است، نگاهی به قله ” قۆڵی زڵێخا” بلندترین قله ” چل چه مه” ۳۱۹۵ متر، قله ای به بضاعت روزگار، ماندگاری نامی زلیخا “مادر شیخ حسن مولاناوا” که مادرانه همه قله های ” چل چه مه ” را در پناه خود گرفته است، ما هم در این جهان پر آشوب لحظه هایی را برای پناه گرفتن طلب کرده ایم و در عالم رویا و واقعیت و تاریخ دور و دراز این کوهستان ” چل چه مه ” به رویا می رویم. شاید هم رویا پناه گاه آدمیزاد است به تاریخ دور و دراز بشریت و کوهستان که از آن زیاد سرشتش آگاه نیست. رویا همان جان به در بردن آدمیزاد است.! از رویا به واقعیت.
کوه ” سوڵتان” شاهین ” چل چه مه ” با ۳۱۸۶ متر، شاهین نیرومندی بر کوهسار آبی رنگ ” چل چه مه ” و با نفس بهار، او هم هویدا و دره هایش پر آب و منشا رودخانه ” جەغەتوو” یا زرینه رود تا تبریز را سیراب کردن، چه سخاوتی! در کوه نوردی ” چل چه مه ” مبارزه ای است با نا امیدی، چیره شدن بر ترس، زیرا امید، کنش های انسانی است که راه زندگی را باز می یابیم. روستانشینان، دامداران دامنه این کوه و دمن علی رغم دشواری ها و رنج های زندگی، امید را معنایی بخشیدن، راز ماندگاری دل بسته این آب و خاک شدن. این کوه ها نه تنها چون برج بلند آب است،. از هزاران سال قبل، نیاکان ما در دامنه های آن آرام گرفتند، کوه ها پشتیبان آن ها شدند و این همان راز ماندگاری و گستره های هستی در طول زمان شد. و آن ها قهرمانان واقعی این کوه و دمن هستند. ” چل چه مه ” ما را به مهمانی خود طلبیده است، نگاه آسمان که اینک صاف تر بود و گویی به اشک شسته بود از خلال آن به ما لبخند می زد.، و کوه نوردی را برایمان دو چندان دل نشین می ساخت.
کوه ” دوبرا” به بلندی ۳۰۰۰ متر، همچون افسانه ای پر از رمز و راز، زینت بخش ” چل چه مه ” زیر بار اندوه سنگین خفته است. به ناحق جاده ها و راه ها را بر چهره زیبای آن توسط انسان ناسپاس کشیده اند. زخمی به عمق روزگار، نگاهمان مضطرب، به ناسپاسی انسان های سود جو که در این کوهستان دخل و تصرف کرده اند. تلاطم دوردست هوا در میان خاموشی، هر چند باد شدید به صورت تندباد می وزد تا زمین سرما زده را که هنوز در خواب است با نفس سوزان “بای شەماڵ” یا باد وعده بیدار کند. همان بادی که یخ ها را می گدازد و باران های بار خیز را گرد می آورد. آبی که از برفاب ها جاری شده و صخره ها را می ساید، زمین از نو زنده می شود و چشم بر زندگی می گشاید و گرداگرد آن همه چیز زندگی از سر می گیرد. تا قلب هایمان بار دیگر به تپش درآید و چشمه های خشکیده از نو روان شوند و بار دیگر نام ” چل چه مه ” را جاویدان سازند. حال که بر تلاشمان اطمینان داریم، بر نا امیدی چیره می شویم.
کوه ” مزگەوت و میرزا”، یا کوه مسجد و میرزا را هم زیارتی به بلندای ۳۰۹۰ متر در عالم واقعیت و افسانه. افسانه چنین می گوید: که بر بلندای مسجد و میرزا صدها عارف و استاد و شاگرد در حلقه مدرسه استادی علقه بسته، که برای روزگار عسرت، سخنی برای گفتن داشته باشد. و روش نیک زیستن و نیک مردن را تنها روشی برای به آرامش رسیدن را یاد دادن. و این چنین دل هایشان تسکین می یافت که گویا در سرمایی سخت، از بلندای کوه ” مزگەوت و میرزا”، عشق را ابدیتی یافتند و نام و آوازه مسجد و میرزا بر تارک ” چل چه مه ” چنین آوازه شد که با واقعیت و افسانه در آمیخته است. از این وادی سپاه ساتیار بزرگ مرد ” ماد” بگذشت که شکوه امپراطوری ماد، حکومتی برای همزیستی انسان ها در این جهان پر آشوب که نام کردها را با نام “مادها” گره زد و چنین شد.
کوه ” ساتیار”، با ۳۰۰۰ متر ارتفاع در ” چل چه مه ” امید ما را به جستجوی بازیابی هویت، هر چند که این کار دشوار باشد، اما در این روزگار دوزخی، نباید از زیر بار مسئولیت فردی و اجتماعی بگریزیم. زاگرس جایگاهی برای بازیابی واقعیت های گمشده! آری چه داستان های خاموش که در قلب این کوهستان ها می گذرد، بی آنکه دیگران چیزی از آن بدانند. در این جا سعادتی بیکران انباشت است و هنوز نفس و قلب ساتیار است که می تپد.، اینجا ” چل چه مه ” است دست اندازی هم به تاریخ و چنین شد نام ” ساتیار” بزرگ مرد شاه ماد را بر فرزندانمان نهادیم. در کوهستان همه چیز توجه ما را به خود می کشید.، با چشمان کم و بیش شگفت زده در کوه های ” چل چه مه”، خطوط و سیمای کوهستان را به خاطر بسپاریم. روز به پایان خود می رسد، غرش خفه و مداوم جویها و کوههای برف گرفته ما را به اندیشه وا می دارد. با برادر کوچک ” چل چه مه ” کوه ” بەر قەڵا” با ۲۸۵۰ متر ارتفاع در آخرین وادی روز نقبی به تاریخ و افسانه راز آمیز “بەردە کچێ” ، دختر سنگ شده در همین قله ” بەر قەڵا” ، ردپای کاروان، کهنگی داستان اسرار آمیز دختر حاکم ” بەر قەڵا” که دل به پسر چوپان و کاروانی می بندد که بعدها مقهور سرنوشت خود می گردند. چون نمی توانند از عشق خود دل بکنند به سنگ تبدیل می گردند.
روایت شده همین افسانه و اسطوره در کوه ” بەر قەڵا” ، به نوعی همان داستان “سێ کەنیشکە” در غار کرفتو می باشد. که سینه به سینه نقل می شود.
پشت قەڵا مەڕۆ ، بەر قەڵا ڕێتە
من حەولی تۆمە، تۆ حەولی کێتە
با مهریان و رموز راز آمیز مهر پرستی در این کوه هم که عشق را جاودانه ساخته نقبی زده، روز به پایان خود نزدیک شده، پرتو آفتاب غروب آخرین اشعه های خود را بر بلندای ” چل چه مه” می پاشد. عشق و اراده و اسطوره و کوهنوردی در اینجا با ابدیت پهلو می زنند. ” چل چه مه ” به ما باز یاد داد: عشق آسمانی ترین چیزهای انسانی، و احمقانه ترین و فریبکارانه ترین چیز، اگر تنها تکاپوی خوشی و کام باشد.
هنوز داستان ” چل چه مه ” به پایان نرسیده است. اما این روز کوهنوردی در این کوهستان به پایان خود رسیده بود، ما دیگر حرکات و گام های مطمئن خود را بازیافته بودیم. مهمانانم از این دیار، که چیزی ندیده و نشنیده بودند چنان در این کوهنوردی برایشان رازآمیز، و جانشان از عشق بارور و در درون آبستن آن دل بستگی های انسانی این دیار شدند. از اینکه با ما در مسیر زاگرس به راه افتادید و با غرش پر همهمه ” چل چه مه ” سرود خواندید از نو زاده خواهید شد، جز یک دل نیستیم.، لبخند شب و روز که یکدیگر را در آغوش کشیده اند هماهنگی، بگذارید به زندگی درود بفرستیم . سرزمین هایی که قلب را بیشتر شیفته خود می سازد آن هایی نیست که زیباتر است و زندگی در آنجا از همه آسوده تر، بلکه آنهایی است که خاک آن ساده تر و حقیرتر و به آدمی نزدیکتر است . کوه ها و طبیعت کردستان در زندگی تب آلود امروز، همان خانه و خاک آشناست سرزمین زحمت کش ترین ملت تاریخ، که مقدمتان بر آن گرامی باد.خورشید کم کم پنهان می گردد و پرندگان نامرئی برای خورشید مانده سرود می خوانند و آن ها هم کلاف خاطرات خود را باز می کنند. بگذارید در کوه و دمن دیگر با هم همسفر گردیم: تا آن لحظه به درودی دیگر. با سلام و ادب سلام اسماعیل سرخ.
پانوشت:
مجموعه کوه های ” چل چه مه ” که نزدیک به ده قله ۳۰۰۰ متر و بلندتر را در بر دارد که بزرگترین ذخیره گاه آب در ایران به حساب می آید. قله های ” چل چه مه ” ۱- شاه نشین ۳۱۷۳ متر. ۲- قولی زلیخا ۳۱۹۵ مر. ۳- گاوه لان ۳۱۸۴ متر ۴- سلطان ۳۱۸۶ متر ۵- سولانه سه خته ۳۰۵۰ متر ۶- مسجد و میرزا ۳۰۹۰ متر ۷- دو برا ۳۰۰۰ متر ۸- به ر قلا ۲۸۵۰ متر ۹- ساتیار ۳۰۰۰ متر ۱۰- هوازو ۲۸۷۰ متر . لازم است بدانید رودخانه قزل اوزن از سرپله ی سارال و هزارکانیان و مسجد و میرزا سر چشمه می گیرد و به سفید رود می ریزد . ۲- شاخه اصلی زرینه رود ” جه غه تو” که با رودخانه های سرشیو هم بستر شده و به سد بوکان می ریزد و تا تبریز را سیراب می سازد از ” چل چه مه ” سرچشمه می گیرد. ۳- بر پله ی سارال و قسمتی از کوه های ” چل چه مه ” شاخه ای از آن به رودخانه سیروان می ریزد و بعد به دجله و فرات و بعدا” وارد دریای آزاد می گردد.