گفتگو

گفت‌و‌گوی مجله داروگ با رضا کریم مجاور نویسنده و مترجم بوکانی

جناب کریم‌مجاور، لطفا مختصری از اولین تجربه های کاری خودتان بگویید واینکه چطور به سمت و سوی ترجمه وآن هم اشعار و متون ادبی رفتید؟

کریم‌مجاور- من از همان سال­های میانی دوران دبستان (از سوم و چهارم ابتدایی) شیفته­ی شعر و ادبیات بودم. من آن­سال­ها در روستای کوچک و محرومی در حوالی شهر «بوکان» زندگی می­کردم. در همان سال­ها ماهنامه­ای ادبی با عنوان «سرْوَه» (نسیم) به زبان کُردی منتشر می‌شد که من با تلاشی خستگی­ناپذیر مثل یک کودک علاقه‌مند و سمج آن را می­خواندم و می‌خواندم و از همانجا بود که کم­کم خواندن و نوشتن زبان کُردی را در کنار زبان فارسی یاد گرفتم. این عشق و علاقه در دوران دبیرستان و دانشگاه، رو به فزونی گذاشت. حتا در سال‌های دبیرستان که حدود سیزده چهارده سال داشتم، شعرهایی در وصف بهار و طبیعت به زبان کُردی و در قالب عروضی سروده بودم که متاسفانه آن شعرها در طول فراز و نشیب‌های سخت زندگی از میان رفتند. در دوران تحصیل در دانشگاه بوعلی­سینای همدان، دوست نازنین آذری­زبانی به نام «مقصود قربانزاده­ی موسی­کندی» داشتم. این دوست آذری در رشته­ی زبان و ادبیات عرب درس می­خواند. او که شنیده بود مرد کُردزبانی به نام عبدالرحمان شرفکندی (هَژار) متن پیچیده­ی کتاب مهم «قانون در طب» ابوعلی سینا را از عربی به فارسی ترجمه کرده، شیفته­ی این مترجم شده بود و همیشه می­گفت: «کاش می­دانستم این استاد بزرگ که خوشبختانه نام خانوادگی من هم یک بخش مشترک با نام خانوادگی ایشان دارد، زبان عربی را چطور و کجا به این خوبی یاد گرفته.» من که دوستم را خیلی دوست می­داشتم، به نوعی می­خواستم او را به آرزویش برسانم. شاید این اولین جرقه­ای بود که مرا به­طور جدی به سوی ترجمه­ی ادبیات کشید. البته کتاب زندگی­نامه­ی خودنوشت استاد هژار کتاب بسیار معروفی بود و متن کُردی آن در آن­سال­ها تازه منتشر شده بود. من سال ۱۳۷۹ این کتاب را با عنوان «شلم­شوربا» ترجمه کردم که در بهمن­ماه ۱۳۸۲ به عنوان نخستین ترجمه­ی من چاپ شد. بعد از آن رفته­رفته وارد جهان گسترده­ی ترجمه شدم و دیدم که دیگر نمی­توانم آن را رها کنم!

مدت چند سال است که شما حرفه ای کار می کنید. مختصری از کلیه ی آثار و ترجمه های ادبی که طی این سالیان بالاخص در حوزه ی شعرداشته اید بگویید تا کنون چند اثر در این حوزه بازآفرینی نموده اید؟

همان‌طور که گفتم بنده از سال ۱۳۷۹ کار ترجمه‌ی ادبی را با ترجمه‌ی زندگی‌نامه‌ی خودنوشت استادهَژار با عنوان «شلم‌شوربا» آغاز کردم. پس از آن به عرصه‌ی شعر روی آوردم و ترجمه‌ی شعر کُرد را با بازآفرینی سروده‌های شیرکو بی‌کس شروع کردم. نخستین کتابی که از شیرکو ترجمه کردم، منظومه‌ی بلندی با عنوان «بویْ‌نامه» بود که البته این اثر به دلایلی، بسیار دیر و پس از انتشار چند ترجمه‌ی دیگر از خود شیرکو و چند شاعر دیگر منتشر شد. یعنی در سال ۱۳۸۲ آن را ترجمه کردم، اما در سال ۱۳۹۲ و بعد از مرگ شیرکو به چاپ رسید. دومین کتاب شعری که بازآفرینی کردم، کتاب دیگری از شیرکو بی‌کس بود با عنوان «گورستان چراغان» که در سال ۱۳۸۴ از سوی نشر پویان فرنگار منتشر شد. در سال ۱۳۸۵ سومین کتاب شیرکو بی‌کس را با عنوان «سرودهای سنگی» منتشر کردم. چهارمین کتاب شعری که بازسرایی کردم، مجموعه شعری بود با عنوان «میهمان خزانی» که این کتاب هم سروده‌ی شیرکو بی‌کس بود و در سال ۱۳۸۶ به همت نشر چشمه منتشر شد. بعد از این کتاب، به سراغ دیگر شاعران مهم ادبیات کُرد رفتم؛ شاعرانی که تا آن‌روز کتاب مستقلی از آن‌ها در ایران ترجمه و منتشر نشده بود و تنها به صورت پراکنده شعرهایی از ایشان ترجمه و در نشریات ادبی منتشر شده بود. در همین راستا بود که گزیده‌ای از شعرهای «عبداله پشیو» را با عنوان «کوله‌بار یک عاشق مادرزاد» ترجمه کردم و برای انتشار به انتشارات مروارید سپردم که این کتاب در سال ۱۳۸۷ منتشر شد. آنگاه به ترجمه‌ی شعرهای «رفیق صابر» شاعر فیلسوف‌منش کُرد پرداختم و گزینه‌ای از شعرهای او را با عنوان «چشمانت چشمه‌ی رنگ‌هاست» ترجمه کردم که این گزینه در سال ۱۳۸۸ به همت نشر مرکز منتشر شد. سپس به سراغ «لطیف هلمت» دیگر شاعر توانمند کُرد رفتم و گزیده‌ای از شعرهایش را با عنوان «گیسوانت سیه‌چادر گرمسیر و سردسیر من است» به نشر چشمه سپردم. این مجموعه شعر نیز سال ۱۳۸۹ در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت. البته از سال ۱۳۸۳ کار ترجمه‌ی ادبیات داستانی را هم در کنار ترجمه‌ی شعر آغاز کردم که البته انتشار آثار داستانی چند سال بعد از آثار شعری صورت گرفت. ابتدا چند داستان کوتاه و یک رمان از شیرزاد حسن ترجمه کردم. در زمستان ۱۳۸۵ ترجمه‌ی رمان سترگ «شهر موسیقیدان‌های سفید» بختیار علی را شروع کردم که در تابستان ۱۳۸۶ به پایان رسید. این رمان در بهار ۱۳۸۹ به همت نشر مروارید و با همین عنوان «شهر موسیقیدان‌های سفید» منتشر شد. آن‌روزها بختیار علی در ایران چندان شناخته‌شده نبود و کتاب‌هایش به کندی فروش می‌رفت. چاپ دوم این رمان با عنوان «شهر نوازندگان سفید» از سوی نشر افراز منتشر شد. سال ۱۳۸۸ رمان «قصر پرندگان غمگین» و سال ۱۳۹۱ رمان «عمویم جمشیدخان» را از بختیار علی ترجمه کردم که به ترتیب در سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴ منتشر شدند. در همان سال‌ها بر روی مجموعه داستانی از کردستان ایران با عنوان «با شهرزاد در شب‌های کردستان» کار می‌کردم که این اثر نیز چند سال بعد و در سال ۱۳۹۶ از سوی نشر کوله‌پستی به چاپ رسید. در سال ۱۳۹۴ مجموعه شعری از «قباد جلی‌زاده» را که چند سال پیش ترجمه کرده بودم، در انتشارات مروارید منتشر کردم. در همان سال ۱۳۹۴ بود که به فکر افتادم گزیده‌ی جامعی از اشعار کوتاه و بلند مهم‌ترین شاعر کُرد (شیرکو بی‌کس) را بازسرایی کنم. در همین راستا به خوانش و بازخوانش کلیه‌ی آثار این دریای شعر پرداختم که نزدیک به هشت هزار صفحه است. از میان هشت هزار خیزاب، از میان هشت هزار شعله‌ی شاعرانه به گزینش و بازسرایی پرداختم و تمام تلاش و کوشش و همه‌ی همّ و غم‌ام این بود که ترجمه‌ای در خور بزرگی و زلالی این دریای بزرگ و زلال به سامان برسانم. سرانجام این اثر در بهار ۱۳۹۶ و در ۹۲۰ صفحه به همت مؤسسه‌ی انتشارات نگاه منتشر شد و خوشبختانه با استقبال خوب دوستداران شعر و ادبیات روبه‌رو شد. خلاصه کنم، در طول بیش از دو دهه نوشتن و ترجمه‌ی شعر و داستان، بیش از چهل عنوان کتاب منتشر کرده‌ام که حدود بیست عنوان از آن‌ها شعر است و بقیه رمان و مجموعه داستان و زندگی‌نامه و نقد ادبی و چند عنوان هم شعر کودکان است که به صورت دوزبانه (کُردی ـ فارسی) منتشر شده است.

تعریف جامع شما از ترجمه آن هم از نوع ادبی چیست؟یا به عبارتی منظور از ترجمه متون ادبی بالاخص شعر چیست؟

کریم‌مجاور- ترجمه­ی ادبی به معنی انتقال پیام و مفهوم و زیبایی­های بیرونی و درونی یک متن ادبی در فرمی پذیرفتنی و به زبانی روان و شیواست؛ به عبارت دیگر، بازآفرینی یک متن ادبی در زبان مقصد، با همان ویژگی‌هایی که در زبان مبدأ دارد، ترجمه‌ی ادبی است. دراین اصطلاح «ترجمه­ی ادبی» همچنان­که در ظاهر شامل دو واژه است، در باطن نیز شامل دو بُعد است: بُعد ترجمه که دربردارنده­ی انتقال مفهوم و معناست، و بُعد ادبی که دربردارنده­ی انتقال زیبایی­های درونی و برونی و به عبارت بهتر، انتقال زیبایی­ها، پیچش­ها، خرامش­ها و ظرافت­های زبانی متن مبدأ به متن مقصد است.

در ترجمه­ ی رمان که ترجمه ­ای ادبی است، هر دو عنصر یعنی هم عنصر «ترجمه» و هم عنصر «ادبی» به یک اندازه اهمیت دارند و باید به موازات یکدیگر و در راستای تکمیل متن مقصد پیش بروند. زیرا در ترجمه­ی رمان، هم انتقال مفهوم مطرح است و هم انتقال زیبایی­ها و ظرافت های زبانی. البته بدیهی است که انتقال زیبایی­ها و ظرافت‌های زبانی در رمان به اندازه­ی شعر مهم نیست، چراکه شعر، رقص زبان است و سراسر بر زبان متمرکز است و بازآفرینی این رقص زبانی و بازسرایی ظرافت‌ها و پیچش‌ها و خرامش‌های نحوی، کاری دشوار است و نیازمند تسلط مترجم بر همه‌ی ظرفیت‌ها و ظرافت‌های زبان مبدأ و مقصد و ساختارهای صرفی و نحوی است.

آیا به نظر شما ترجمه ی متون ادبی بالاخص شعر یک نوع باز سرایی مجدد نیست وبا این رویکرد آیا هر کس قادر خواهد بود آرایه‌ها ، احساسات و فنون ادبی را با حفظ پایبندی به زبان مادر به زبانی غیر از آن برگرداند؟

کریم‌مجاور- تردیدی نیست که ترجمه­ی متون ادبی، یک کار خلاقانه­ی ادبی و هنری و نوعی بازسرایی و بازآفرینی هنرامندانه­ی متن ادبی در ذهن و زبان مترجم است. در ترجمه­ی غیرادبی، تنها انتقال مفهوم و پیام از زبان مبدأ به زبان مقصد مطرح و مهم است، اما در ترجمه­ی ادبی، علاوه بر انتقال مفهوم و معنا، انتقال زیبایی­ها و ظرافت های زبانی نیز به اندازه­ی انتقال مفاهیم و حتا بیشتر از آن اهمیت دارد. به عبارت دیگر، ترجمه­ی غیرادبی، نقش انتقال جسم متن زبان مبدأ به زبان مقصد را دارد و ترجمه­ی ادبی، نقش انتقال روح و جان متن را دارد. جان و روح، چیزی است که در متون غیرادبی کمتر یافت می­شود. بدیهی است که هر کسی به صرف دانستن دو زبان مبدأ و مقصد، قادر به برگردان آرایه‌ها و احساسات و فنون ادبی نخواهد بود و برگرداندن چنین زیبایی‌هایی علاوه بر تسلط کامل به ریزه‌کاری‌های زبان‌های مبدأ و مقصد، نیازمند برخورداری از ذوق و شوق و قریحه‌ی ادبی و هنری و تسلط به عبارات و اصطلاحات خاص زبان‌های مبدأ (منبع) و مقصد (هدف) و آشنایی کافی و وافی با فرهنگ‌های مبدأ و مقصد و خوانش و بازخوانش متون معتبر هر دو زبان و نوشتن و نگارش و قلم‌فرسایی‌ها به‌ویژه به زبان مقصد است. با این همه، باز هم درترجمه‌ی ادبی و به‌ویژه در ترجمه‌ی شعر، مواردی یافت می‌شود که به‌راستی ترجمه‌ناپذیر است؛ به عنوان مثال جمله یا مصرعی که یک شاعر با استفاده از موسیقی واژه‌های خاصی در زبان مبدأ ساخته است، غیرممکن است بتوان با همان زیبایی و ظرافتی بازسرایی و بازآفرینی کرد، طوری که رساننده‌ی همان معنای مد نظر شاعر باشد. وقتی مولوی می‌گوید: «یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا/ یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا»؛ بعید است هیچ زبان دومی (مقصد) بتواند این موسیقی و این مفهوم ژرف را هم‌زمان در یک بیت بگنجاند. البته این به آن معنی نیست که شعر ترجمه‌ناپذیر است. بنده معتقدم در مجموع و در کلیت یک متن شعری، می­توان شعر را ترجمه کرد و حتا زیباتر از متن اصلی ترجمه کرد.
درست است که در برخی جاها نمی­توان همه­ی زیبایی­ها را به متن مقصد انتقال داد، ولی در جاهای دیگری با توجه به ظرفیت زبان مقصد، می­توان تمهیدات ویژه­ای را به کار گرفت و کاری کرد که متن ترجمه دست­کم در این موارد، زیباتر از متن اصلی جلوه کند.

از نظر شما مترجم های برجسته دنیا چه ویژگی هایی دارند که باعث نوعی تشخص و تمایز آنهاست؟

همه‌ی مترجم‌های برجسته‌ی دنیا دارای صفات مشترکی هستند که آن هم داشتن ذوق و خلاقیت ادبی و اشراف به ظرافت‌ها و ظرفیت‌های هردو زبان منبع و مقصد و زبان‌ورزی (به ویژه در زبان مقصد) و مطالعه‌ی وسیع در فرهنگ هر دو زبان مبدأ و مقصد و برخورداری از دانش عمومی گسترده است. این مترجمان اغلب انسان‌هایی با پشتکار و بردبارند و در کار ترجمه، از شتاب و شتاب‌زدگی پرهیز می‌کنند و گاهی یک متن را بارها بازخوانی و ویرایش و پیرایش می‌کنند تا زیباترین و پاکیزه‌ترین اثر را به دست مخاطب برسانند.

آیا ترجمه یک هنر است و مترجم یک هنرمند؟ چقدر به این موضوع اعتقاد دارید؟

تردید نباید کرد که ترجمه یک کار هنری است و به تبع آن، مترجم هم هنرمند است؛ زیرا هر کار هنری نیازمند داشتن ذوق و خلاقیت است و کسی که در رشته و زمینه‌ی خاصی دارای ذوق و خلاقیت است، در آن زمینه هنرمند است.

مهمترین چالش در ترجمه ی متون ادبی از دیدگاه شما چیست؟

از دیدگاه بنده، مهم‌ترین چالش در ترجمه‌ی متون ادبی، انتقال زیبایی‌ها و ظرافت‌ها و خلاقیت‌های فکری و زبانی نویسنده و به‌ویژه شاعر از متن مبدأ به متن مقصد است که کار ساده‌ای نیست و مترجم ادبی باید علاوه بر داشتن دانش زبانی و ادبی و مطالعات گسترده‌ی میان‌فرهنگی (به ویژه فرهنگ زبان‌های مبدأ و مقصد)، دارای قریحه‌ی نویسندگی و خلاقیت ادبی باشد و بتواند در متنی که بازآفرینی می‌کند، روح بدمد.

از بین شاعران و ادیبان کُرد شما با کدام یک بیشترین تعامل حسی و عاطفی برقرار کردید یا به عبارتی انتخاب اول شما برای ترجمه بوده است ؟

من با همه‌ی شاعران و نویسندگانی که اثر یا آثاری از ایشان ترجمه کرده‌ام، به نوعی تعامل حسی و عاطفی برقرار کرده‌ام، چرا که اگر چنین تعاملی نمی‌بود، آن آثار را ترجمه نمی‌کردم؛ با این‌حال می‌توانم بگویم که از میان همه‌ی این ادیبان نام‌آور و خوش‌ذوق، با شیرکو بی‌کس و لطیف هلمت و بختیار علی (به ویژه در رمان شاعرانه‌ی «شهر نوازندگان سفید») و جبار جمال غریب (به ویژه در رمان جادویی «اسفار سرگردانی» و عطا نهایی (به ویژه در رمان پسامدرن و فنی «پرندگان در باد») بیشترین تعامل حسی و عاطفی را داشته‌ام.

از نظرشما چه تفاوتی بین ترجمه ی متون ادبی با سایر متن ها و موضوعات است ؟

همان‌گونه که در پرسش‌های پیشین اشاره شد، ترجمه‌ی ادبی، کاری هنرمندانه و زیبایی‌شناسانه است و علاوه بر انتقال مفهوم و پیام متن، انتقال زیبایی‌ها و آرایه‌های ادبی آن هم به همان اندازه اهمیت دارد. اما در ترجمه‌ی یک متن علمی و غیرادبی، آنچه در گام نخست اهمیت دارد، انتقال مفهوم و معنای متن است.

شما چقدر به اصل امانتداری در ترجمه پایبند هستید؟

مترجم؛ در قبال دو گروه تعهد دارد. نخست در قبال نویسنده‌ی متن و دوم در قبال مخاطبان ترجمه‌هایش! مترجم در هر حال باید مثل یک امانتدار امین، به متن اصلی وفادار باشد و در عین حال زیبایی اثر را حفط کند و بتواند سبک و لحن و زبان خاص نویسنده یا شاعر را بازآفرینی نماید. این مسأله به‌ویژه در مورد شعر مهم‌تر است، چراکه شعر بیشتر بر زبان متکی است. در مجموع بنده بر این باورم که ترجمه باید در عین وفاداری، خالی از ناهمواری‌های زبانی و هرگونه ترجمه‌زدگی باشد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا