ورزش

تولدت مبارک آآآآآآآی ووووووریای باغیرت «داستان یک کوردِ مرد»

علی جاذبی

 

با اینکه یک پرسپولیسی ام… با اینکه یک سپاهیانی ام… با اینکه یک فولادی ام… اما خیلی وریا رو دوست دارم . خداییش خیلی مرده.» این بیشترین پیامی است که در کامنت‌های هواداران فوتبال زیر پست‌های بی شماری که عکسی یا خبری از عالیجناب وریاغفوری کار می کنند دیده می شود.

وریا غفوری با فاصله ای فراوان این‌ روزها تک ستاره‌ی قلب هواداران فوتبال شده است. کوردمردی که هم فوتبالیست خیلی خوبی است هم دارای شخصیت اجتماعی فوق العاده ایست، انگار یکی از خود ما همین مردم.خالص، ناب و پاک. آنقدر باشکوه که هر ضربه به توپش را غیرت معنا می کنیم و هر کلامش را شلیک توپی بر بنیان بی عدالتی نهادینه شدن بر مردمانی ستم پذیر.

۲۶ آبان تولدت امپراطور این روزهای فوتبال ایران است. کورد باید باشی تا یادت بیاید و بفهمی در دهه‌ی شصت باید گاو و گوسفند و مرغ و بوقلمون به پیشواز فلان آشیخ یا سردفتردار می بردی تا منت بر سر پدرت بگذارد که سجل فرزندت را بدهد با هر تاریخ تولدی که حضرتشان دلشان می خواست. این درست همان دلیلی است که تولد واقعی وریا با آنچه در شناسنامه است فرق دارد.

وریا مانند تمامی کوردهای هم‌نسلش زاده ی فقر است و پرورده‌ی دامان شرف. پدرش اصرار داشت درس بخواند اما علم که همیشه بهتر از ثروت نیست! هست؟! یک روز علیرغم مخالفت پدر ساکش را برداشت و آمد تهران برای تست دادن. نه جایی برای ماندن داشت نه اصلا کسی را می شناخت. وریا اما آن چنان اعتماد بنفس داشت که یکراست رفت سر تمرین تیم ملی جوانان و خودش را به حمید علیدوستی معرفی کرد و گفت: «عضو هیچ باشگاهی نیستم و آمده ام بازیکن تیم ملی جوانان ایران بشوم.» پایش که به توپ خورد علیدوستی به همکارانش می‌گوید: «این تا امروز کجا بوده؟» و اسمش را نوشتند به عنوان اولین بازیکن تاریخ فوتبال که بدون هیچ باشگاهی به تیم ملی رسید.

صلات ظهر نیمه‌ی خرداد ۹۵ بود. دعوایی بود سر بمب ترکاندن‌ های نقل و انتقالات در تیم‌های بزرگ ایران. وریا را جایی در زعفرانیه دیدم و از تیم جدیدش پرسیدم. می‌دانستم هر جایی برود می‌شود بمب خبری آن‌ روز. گفت «قراردادش را بسته و تا ساعاتی دیگر رسماً اعلام می شود.» قول گرفت صدایش را در نیاورم اما مگر می توانستم جلوی بزرگترین اتفاق ورزشی تمام این سالها سکوت کنم. زنگ زدم به سردبیر یکی از خبرگزاری‌ها و بلافاصله تیتر زدند: «وریا غفوری به استقلال پیوست»

به لطف بی سوادی نهادینه شده‌ی مجازی هر ننه قمری یک شبه می شود سلبریتی. اما وجود همین اجناس دوزاری است که الماس‌های باارزش دیده می شوند. برای همین است که هر از چند گاهی می خوانیم «در دنیای فلانی ها تو وریا غفوری باش.» و در ورزشگاه‌های مان هواداران فوتبال نعره می زنند «آآآآآی وووریای با غیرت٫حرف تو حرف ملت». وریا حالا مدتهاست زبان فریاد رنج ملت خود شده است. گاه مینویسد: «شرم بر مسئولینی که در سایه ی بی کفایتی شان دختران مملکت پرپر می شوند» و جایی دیگر می گوید «آقای وزیر تو چیکاره ای برای هوادار استقلال تصمیم می گیری». وریا آنقدر جسور است که حکم به بستن توییترش می بندند؛ و وریا در جواب کتاب در دستش می گیرد، پیراهنی منقش به  دختر آبی می‌پوشد و بر رگ دستش چنان می کوبد که پسر شجاع‌های الکی را به نشستن متفکرانه وا می دارد.

وریا، ترکیبی از یک قهرمان همه‌چیز تمام است. یک هافبک خوب که عدم دعوتش به تیم ملی صدای همه را در می آورد. می دانیم و می دانند ربطی به مسایل فنی ندارد.اگر دنبال چراییش می گردید بروید فالوئر همان سه‌چهارلبریتی های پاپتی بشوید. این وسط برای دعوت نکردن وریا نه قانون منع ۲۹ساله ها تصویب شد نه قانون عضو فلان جا و مکان بودن. قانون جدید قانونی است بنام «منع وریا بودن» و تاااااااااااامام!

در فوتبال دنیا از هیچ کس بدون کسب قهرمانی‌های بزرگ مجسمه نمی‌سازند. اما وریا در روزگار خوش‌خوشان قهرمانان اداهای چیپ، هرگز نخواست مجسمه باشد. وریا قهرمان زنده ی هزاران مردمی شده است که به گام هایش دل بسته اند، نامش را بر قلبشان حک کرده اند، او را الگوی بچه هایشان میدانند و با فریاد عدالت خواهی اش، روزگار را سر می کنند. همین مردمی بودنش است که خواب را از چشم خیلی ها ربوده است. همان‌ها که بدون جواب دادن به احدی خودخواهانه می توانند شجریان ها را حذف کنند تنها چون دلشان می خواهد اما طنز ماجرا آن جاست که نمی توانند بازی استقلال و کاپیتانش را پخش نکنند چرا که می دانند تنها با یک نام طرف نیستند بلکه با یک قدرت طرفند! آنچنان قدرتی که کاپیتان وریایش در جواب خبرنگار برنامه‌ی  خدابیامرز نود می‌گوید چرا باید از زدن حرف حق بترسد و بعدتر فریاد می زند: «اون تلویزیونه؟ خاموشش کنین…»

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا